شعر

شعر و گفتگو با دیگران

شعر

شعر و گفتگو با دیگران

یاد

کلک مشکین تو روزی که زما یاد کند ببرد اجردو صد بنده که آزاد کند قاصد منزل سلمی که سلامت بادش چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند یارب اندردل آن خسرو شیرین انداز که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد قدر یسکاعته عمری که درد داد کند حالیا عشوة‌ناز تو ز بنیادم برد تا دگربار حکیمانه چه بنیاد کند گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنی است فکر مشاطه چه با حسن خدا داد کند ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند

تولدی دیگر

در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست دل من که به اندازه یک عشقست به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازة یک پنجره می خوانند فروغ فرخ زاد (تولدی دیگر )

ترس

بعضی وقتا می خوام داد بکشم هوار بکشم بگم آخه ای خدا ولی یکی به هم می گه داری کفر می کنی نمی ترسی آخه چرا من چرا من باید بترسم چرا خیلیای دیگه هر کاری که دلش می خواد میکنن آخرش هم نمی ترسن و هر چی که دوست داشته باشن  حوالی خدا می کنن و خدا هم باهاشون کاری نداره میگین نه یه کم دورو برتونو نگاه کنین به حرف من میرسین شما چطور 

دعا

بوی بنفشه بشنو و زلف نگارگیر                              بنگر برنگ لاله و عزم شراب کن 

زانجا که رسم و عادت عاشق کشی تست                با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن 

همچون حباب دیده بروی قدح گشای                         وین خانه را قیاس اساس از حباب کن 

حافظ وصال می طلبد از ره دعا                                  یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن 

سلام

سلام خیلی وقت بود که می خواستم من هم در جمع وبلاگها باشم شعرهایی رو که دوست دارم مطالبی که میخونم و خوشم میاد رو واسه همه بگم الان اومدم اونم با کمک دختر عمه ام که خیلی خیلی دوسش دارم