شعر

شعر و گفتگو با دیگران

شعر

شعر و گفتگو با دیگران

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.

این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.  

کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.

به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...

دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد !!!


 

زمان

قدیمیا می گفتن زمان بهترین مرحم واسه دردهاست  ولی من فکر میکنم یا بهتره بگم مطمئنم که این حرف یه حرفه چرته نه تنها مرحم نیست بلکه با گذشت زمان دردهای جدید ظاهر میشن و دردهای قدیمی عمیق تر می شن مگه نه

شب مهتاب

امشب به بره من است آن مایه ناز  

یارب تو کلید صبح در چاه انداز  

ای روشنی صبح به مشرق برگرد  

ای ظلمت شب با من بیچاره بساز   

ای روشنی صبح به مشرق برگرد  

ای ظلمت شب با من بیچاره بساز

امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام  

حبیبم اگه خوابه طبیبم رو می خوام  

خواب است و بیدارش کنین  

مست است و هوشیارش کنین  

گویید فلانی اومده آن یار جانین اومده  

اومده حالتو احوالتو سیه خالتو  

سپید رویتو سیه موی تو  

ببیند ببرد  

امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام  

حبیبم اگه خوابه طبیبم رو می خوام  

خطی

دانی که چه کرد ؟ بر سرش شانه کشید  

با من شب دوش آنکه پیمانه کشید  

صبح از بر من چو مست برخاست برفت  

خطی به حساب من دیوانه کشید . 

علی اسفندیاری (نیما یوشیج )