-
سلام
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 12:50
سلام دوباره بعد از ماهها دوری دوباره برگشتم خیلی دلم تنگ شده بود راستی چه جوری تا حالا مونده بودم خودمم نمی دونم ولی بازم می یام هم تونو دوست دارم اونم از نوع خیلی
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 09:57
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر...
-
زمان
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 08:08
قدیمیا می گفتن زمان بهترین مرحم واسه دردهاست ولی من فکر میکنم یا بهتره بگم مطمئنم که این حرف یه حرفه چرته نه تنها مرحم نیست بلکه با گذشت زمان دردهای جدید ظاهر میشن و دردهای قدیمی عمیق تر می شن مگه نه
-
شب مهتاب
سهشنبه 4 آبانماه سال 1389 09:55
امشب به بره من است آن مایه ناز یارب تو کلید صبح در چاه انداز ای روشنی صبح به مشرق برگرد ای ظلمت شب با من بیچاره بساز ای روشنی صبح به مشرق برگرد ای ظلمت شب با من بیچاره بساز امشب شب مهتابه حبیبم رو میخوام حبیبم اگه خوابه طبیبم رو می خوام خواب است و بیدارش کنین مست است و هوشیارش کنین گویید فلانی اومده آن یار جانین اومده...
-
خطی
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 11:19
دانی که چه کرد ؟ بر سرش شانه کشید با من شب دوش آنکه پیمانه کشید صبح از بر من چو مست برخاست برفت خطی به حساب من دیوانه کشید . علی اسفندیاری (نیما یوشیج )
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مهرماه سال 1389 19:58
گل در برو می در کف و معشوق بکامست سلطان جهانم به چنین روز غلامست گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمامست ..... حافظ منشین بی می و معشوق زمانی کایام گل و یاسمن و عید صیامست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 13:08
هرگاه دو نفر با هم مشغول جر و بحث هستند مطمئن باش آنکه عاقل تر است مقصر تر است
-
شوخی بی مزه
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 20:00
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل". چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود. مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند. دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام...
-
یاد مدرسه
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 23:39
صبح وقتی داشتم واسه دخترم لوازم التحریر می خریدم همش می گفتم کاش منم توی دوران مدرسه اونم فقط راهنمایی بودم نه بزرگتر نه کوچکتر واقعا کاش اون دوران بود کاش کاش کاش
-
فتح باغ
شنبه 20 شهریورماه سال 1389 20:18
آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد و صدایش همچون نیزه کوتاهی پهنای افق را پیمود خبر مارا با خود خواهد برد به شهر همه میدانند همه میدانند که من و تو از آن روزنه سرد عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخه بازیگر دور از دست سیب را چیدیم همه میترسند همه میترسند اما من و تو به چراغ و آب و آینه...
-
ندای آغاز
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 14:18
کفشهایم کو ؟ چه کسی بود صدا زد سهراب ؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ مادرم درخواب است . و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر . شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد و نسیمی خنک از حاشیة سبز پتو خواب مرا می روبد . بوی هجرت می آید : بالش من پر از آواز پر چلچله هاست صبح خواهد شد و به این کاسه آب آسمان...
-
وفا
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 10:20
لعل سیراب بخون تشنه لب یار نیست وز پی دیدن او دادن جان کار نیست شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او ودیده درانکار نیست ساروان رخت بدروازه مبرکان سر کو شاهراهیست که منزلگه دلدار نیست بندة طالع خویشم که درین قحط وفا عشق آن لولی سر مست خریدار نیست طبله عطر گل و زلف عبیر افشانش فیض یک شمه ز بوی خوش عطار...
-
سخنی نیست
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 14:34
چه بگویم ؟ - سخنی نیست می وزد از سر امید ، نسیمی لیک ، تا زمزمه ئی ساز کند ، در همه خلوت صحرا با رهش نارونی نیست . چه بگویم ؟ ـ سخنی نیست احمد شاملو
-
صبور باش
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 16:38
آن زمان که روزهای تو ره بدانجا نمی برند که باید وقتی که حجاب ابرهای انبوه آسمان را نهان می دارد و راه که بر آن گام نهاده ای دشوار می گردد و ناهموار باری صبور باش. تا فردا طلوعی بیش نمانده است عهد کن که امروز را به کمال توان خود سرشار زیست کنی
-
احساس
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 19:38
وقتی که آدم به یک جسم بی روح نگاه می کنه که داره میره و باید ناراحت بشه ولی اصلا ناراحت نمیشه تعجب آوره یعنی هیچ احساسی بهش نداشتم یعنی به این راحتی و جلوی چشمم رفت و من اصلا نگفتم که کاش نمی رفت ولی بعدش با خودم می گم اون جون نداشت و نتونست با من یک ارتباط نزدیک برقرار کنه و همون بهتر که رفت .
-
بارانی باید ....
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 10:59
همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید ..... باز روشن می شود زود تنها فراموش مکن این حقیقتی است : بارانی باید تا که رنگین کمانی بر آید و لیمو های ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود و گاه روزهایی در زحمت تا که از ما انسانهایی تواناتر بسازد . خورشید دوباره خواهد درخشید . زود خواهی دید کولین مک کارتی
-
خاص
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 19:34
باری یکی باش نه از بیشمار خیل بلکه در میان اندک شمار خاص
-
یاد
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 19:59
کلک مشکین تو روزی که زما یاد کند ببرد اجردو صد بنده که آزاد کند قاصد منزل سلمی که سلامت بادش چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند یارب اندردل آن خسرو شیرین انداز که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد قدر یسکاعته عمری که درد داد...
-
تولدی دیگر
جمعه 29 مردادماه سال 1389 20:16
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست دل من که به اندازه یک عشقست به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچة خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازة یک پنجره می خوانند فروغ فرخ زاد (تولدی دیگر )
-
ترس
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 13:07
بعضی وقتا می خوام داد بکشم هوار بکشم بگم آخه ای خدا ولی یکی به هم می گه داری کفر می کنی نمی ترسی آخه چرا من چرا من باید بترسم چرا خیلیای دیگه هر کاری که دلش می خواد میکنن آخرش هم نمی ترسن و هر چی که دوست داشته باشن حوالی خدا می کنن و خدا هم باهاشون کاری نداره میگین نه یه کم دورو برتونو نگاه کنین به حرف من میرسین شما...
-
دعا
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 19:51
بوی بنفشه بشنو و زلف نگارگیر بنگر برنگ لاله و عزم شراب کن زانجا که رسم و عادت عاشق کشی تست با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن همچون حباب دیده بروی قدح گشای وین خانه را قیاس اساس از حباب کن حافظ وصال می طلبد از ره دعا یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن
-
سلام
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 12:30
سلام خیلی وقت بود که می خواستم من هم در جمع وبلاگها باشم شعرهایی رو که دوست دارم مطالبی که میخونم و خوشم میاد رو واسه همه بگم الان اومدم اونم با کمک دختر عمه ام که خیلی خیلی دوسش دارم